تاریخ : 16 خرداد 1395
نویسنده : abbasi
بگذار که ذهنم به تو باشد در گیر
در قاب دلم عکس تو باشد تصویر
بگذار که رسوا کنم این دل بر تو...
نه...
که...
صحبت از این عشق برایم شده دیر
مرگم پس این لحظه بیاید آخر
چندیست که دعوت شده این قاصد پیر
آنقدر که من خواندمش از دوری تو
تن داد به آزادی این جان اسیر
من می روم از سوی نگاهت تا بعد
تنها تب چشمان تو باشد همه گیر
/////////////////////
آنگاه که من در کشم این مرگ نفیر
بگذار که ذهنم به تو باشد در گیر!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|